اندیشه های سیاسی در اسلام (ابراهیم غلامی)
اندیشه های سیاسی عارفان و بزرگان و دانشمندان در اسلام از ابتدا تا کنون

 بیداری اسلام در ایران            

 

 


ر شرایطی که خاندان قاجار در صدد تثبیت حاکمیت آخرین حکومت ایلی بر قلمرو و مردم ایران به شیوة سنتی و بدون مشارکت مردم بودند، در گوشة دیگری از جهان، انقلاب کبیر فرانسه به وقوع پیوسته بود و در صدد نهادینه کردن اندیشه ها و ساختار های نوینی بود که عمده ترین ویژگی آن، تغییر موازنة قدرت سیاسی از تمرکز گرایی و حکومت فردی به مردم سالاری و دموکراسی بود. در این برهة حساس، قاجار ها به دنبال یک دهه کشمکش داخلی بر سر تصاحب قدرت، نظم نوینی را پدید نیاورده، بلکه ارادة خود را بر وضع موجود تحمیل کرده، مقامات و مناصب حکومتی را به افراد خود اختصاص دادند و حکومت همچنان بر اساس نظام پادشاهی و بر بنیاد استبداد استمرار یافت.[۱] دولت همچنان موقعیت برجسته ای در اقتصاد داشت و در زندگی اقتصادی و اجتماعی جامعه تأثیر تعیین کننده ای داشت. سلطان حق نامحدود در بهره برداری از منابع و در آمد ها داشت و جان و مال افراد در سرزمین تحت فرمانروایی او عملاً در سیطرة ارادة او بود.[۲]
ایران با وجود دور بودن از اروپا، که کانون اصلی رقابت های کشور های قدرتمند بود، به علت همسایگی با هند انگلیس و داشتن بهترین موقعیت راهبردی برای دست یابی به هند که منشأ قدرت، ثروت و اعتبار سیاسی انگلیس در جهان بود، از زمان فتحعلی شاه قاجار به یکباره مورد توجه کشورهای استعمار گر و فزون خواه قرار گرفت. در مناسبات جدید ایران با کشورهای خارجی، کشورهای روسیه و فرانسه و انگلیس خواه ناخواه وارد شدند و با توجه به ضعفهای ساختاری جامعه و حکومت ایران، این مناسبات منجر به استقرار روابط نابرابر، تحمیل قراردادهای استعماری و انفصال بخشهای مهمی از قلمرو ایران در شمال و شرق شد.
شکست ایران در رویارویی با قدرت های بزرگ، به ویژه روسیه و انگلیس، به تدریج تحول مهمی، نخست در ساختار سیاسی رسمی و سپس ساختار غیر رسمی جامعه پدید آورد. این تحول عبارت بود از لزوم اصلاحات، نخست در عرصه های نظامی و صنعتی و سپس در دیگر عرصه ها، به ویژه سیاسی و همچنین پدیدار شدن بیداری اسلامی برای «حفظ بیضة اسلام و اساس دین» در مقابله با استبداد داخلی و به کار بستن قاعدة «نفی سبیل» در رویارویی با استعمارگران خارجی بود. هدف نوشتة حاضر بررسی بیداری اسلام و فراز و فرود های آن در تاریخ معاصر ایران است.




زمینة حضور نیروهای مذهبی، به ویژه مراجع تقلید و روحانیون، با نقش دائمی رهبری مذهبی آنها در جامعه، و نیز تحولی مهم در حوزة نهاد دینی و حوزه های علمیة شیعی در اوایل حکومت قاجار مهیا شد. این تحول پیروزی مجتهدان بر محدثان یا غلبة روش اجتهادی و اصولی بر روش حدیثی و اخباری بود.[۳] اهمیت کار وحید بهبهانی به عنوان احیاگر مکتب اجتهادی، در این است که وی توانست شاگردانی مجتهد و تأثیر گذار در بیداری اسلامی تربیت کند، مانند کاشف الغطا، ملامهدی و ملا احمد نراقی.[۴]
پس از پایه گذاری و تألیفات فراوان که به منزلة مقدمات نظری مکتب اصولی و بیداری اسلامی بود، به تدریج نوبت به مرحلة عمل رسید.
عالمان شیعه در این عصر با پدیده ای به نام استعمار خارجی روبه رو شدند و با تکیه بر قاعدة فقهی «نفی سبیل» در مقابل سلطه گران خارجی موضع گرفتند. این قاعده بر اساس آیة شریفة «لن یجعل الله للکافرین علی المؤمنین سبیلاً»[۵] است که سلطة کافران بر مسلمانان را نفی می کند. در تفکر نوین انقلابی شیعه، تفسیر های «دعوت کننده به آرامش» و «انفعال» و «تسلیم» کنار نهاده شد و روحیة مبارزه، ستیز و انقلابی گری جای آن را گرفت.[۶]
جنگ های ایران و روس در دورة فتحعلی شاه قاجار و شکست ایران از روس ها و استیلای آن ها بر بخش وسیعی از قلمرو ایران و واکنش علمای اصول گرا به آن، اولین صحنة عملی مداخلة علمای اصولی در مسائل سیاسی تاریخ معاصر ایران به شمار می آید. علما نبرد با روس ها را «جهاد» نامیدند. گفته می شود که اندیشة جهاد از سال ها پیش از جنگهای ایران و روس نیز مطرح بوده، ولی پس از شکست ایران از روس ها و عدم حمایت انگلیسی ها و فرانسوی ها از ایرانیان در مقابل تجاوز آن کشور، با وجود قرار دادهایی در این زمینه، سران حکومت قاجار به این نتیجه رسیدند که لازم است برای راندن روسها از سرزمین مسلمانان به علمای شیعه متوسل شوند. میرزا عیسی فراهانی، ملقب به قائم مقام اول، وظیفة جلب توافق علما را برای صدور فتوا بر عهده گرفت. در مدتی کوتاه فتواها و رسائل جهادیة متعددی از عتبات و از شهر های ایران رسید که همگی بر وجوب جهاد علیه کفار روسی تأکید داشتند و میرزا عیسی قائم مقام آن ها را گرد آوری و با عنوان جهادیه منتشر کرد.[۷]
واکنش سریع علمای شیعه نشان می دهد که تمایل روحانیون مکتب اصولی به احیای روحیة بیداری اسلامی و لزوم دخالت آن ها در سیاست، روز به روز در حال گسترش بوده است. سیاست مذهبی فتح علی شاه، حداقل تا قبل از جنگ های دورة دوم ایران و روس، در جلب و حمایت از روحانیون و دعوت آن ها برای ایفای نقش در جامعه نیز به پررنگ شدن حضور این قشر منجر شد.[۸]
در دورة اول جنگهای ایران و روس از نیروی مذهبی استفادة چندانی نشد، اما این نکته ثابت شد که جامعة مذهبی می تواند در دفاع از کیان مسلمین نقش مؤثری بازی کند. البته این نقش به تنهایی نمی توانست متضمن پیروزی باشد، بلکه در صورتی به نتیجه می رسید که سایر ساختا ها و نهاد های نقش ساز و مسئول، به وظایف خود درست عمل می کردند. در فاصلة میان دو جنگ اول و دوم ایران و روس، مسائلی رخ داد که مجدداً پای علمای اصولی به میدان مبارزه با روسها کشیده شد.
واقعة قتل گریبایدوف که ناشی از واکنش مذهبی مردم بود و ادامة قیام به رهبری علمای شیعه و سنی در سرزمین های اشغالی روسها، از جمله قیام قاضی ملا محمد با شعار اتحاد شیعه و سنی تا ۱۲۴۸ ق و قیام شیخ شامل داغستانی تا ۱۲۹۲ ق، در حقیقت تداوم بیداری اسلامی بود.[۹]
از پایان جنگهای ایران و روس در ۱۳۴۳ ق تا نهضت تحریم تنباکو، فکر احیا شده و بیداری اسلامی، در ظاهر، دچار رکود و کندی شد. با این همه، تلقی ایرانیان شیعه، از مفاهیم و آموزه های فرهنگ شیعه، همچنان در حال تغییر و دگرگونی بود. نمونة بارز آن، مخالفت روزافزون بزرگ ترین روحانی آن زمان، یعنی سید محمد باقر شفتی در اصفهان با حکومت محمد شاه بود. وی تا آخرین لحظات عمرش نیز هرگز به حکومت محمد شاه تمکین نکرد. تعارض با دولت مرکزی نشان داد که مکتب اجتهادی به هیچ وجه حاضر به تسلیم در برابر سلطنت نیست.[۱۰] سیر تکاملی عقاید شیعه بر محور مکتب اجتهادی، نقش و تأثیر بیشتری در تداوم بیداری داشته است. گرچه در فاصلة جنگهای ایران و روس و نهضت تنباکو حالت رکود و سکون در نهاد دینی دیده می شود، اما این ظاهر جریان است و در باطن جنبش اصلاح طلبی و احیای فکر دینی دورة تدارک خود را سپری می کرد؛ زیرا در غیر این صورت نمی توانست در نهضت تنباکو و نهضت مشروطه خواهی و جریان های پیش و پس از آن، در آن گستره وارد جریان های سیاسی، اجتماعی و مذهبی شود. علت دیگر تکاپوهای مکتب اجتهادی در این دوره، واکنش مخالفان درونی و بیرونی آن بود. این واکنش ها در قالب ترویج صوفی گری،‌بابی گری، شیخی گری و اخباری گری نمایان شد. در پشت صحنة این جریان ها، تحریک ها، زمینه سازی ها و دست پنهان استعمار، به ویژه استعمار انگلیس نیز در کار بوده است. مانع دیگری که در مقابل روند رو به رشد مکتب اجتهاد به وجود آمد، طرح افکار و عقاید الحادی و ضد دینی، یا به عبارت دیگر سکولار و گسترش فراماسونری بود.
یکی از وظایف و چالش های نهاد دینی در این دوره، مبارزه با استعمار با تکیه بر قاعدة «نفی سبیل» و مقابله با فرقه سازی بود. سیاستهای استعماری برای ضربه زدن و ایجاد تشتت در میان شیعیان به فرقه سازی روی آورده بود. ایجاد فرقة شیخیه به کوشش سید کاظم رشتی، از شاگردان شیخ احمد احسایی صوفی مسلک و ایجاد فرقة بابیه به همت علی محمد باب، شاگرد سید کاظم رشتی، در این راستا بود. با گذشت زمان، فرقة بابیه نیز به دو شاخة ازلیه (پیروان یحیی صبح ازل) و بهائیه (پیروان میرزا حسینعلی بهاء) تقسیم شد. استعمارگران روسی از ازلیه و استعمارپیشگان انگلیسی از بهائیه حمایت و آن فرقه ها را تقویت کردند و گسترش دادند.[۱۱]
گرچه در زمان صدارت حاجی میرزا آقاسی، به امور صوفیان رجحان داده شد و محمد شاه قاجار نیز بر آن گردن نهاد، اما در زمان صدارت میرزا تقی خان امیر کبیر، عناصر درویش مسلک از حوزه های وابسته به حکومت و سلطنت طرد شدند و با سنت های بدعت آمیز و خرافه پرستی مقابله شد. او رسم بست نشینی را بر انداخت و از پذیرش وساطت ها و سفارشهای نیروهای متنفذ مذهبی، از قبیل میرزا ابوالقاسم امام جمعه خودداری کرد. وی تأکید داشت که علمای دین در امور شرعی و دینی با قدرت و قوت عمل کنند و نگذارند دین تضعیف شود. با این سیاست، در نظر داشت تا از پیدایش و گسترش فرقه سازی استعمار جلوگیری کند. آشکار ترین نمونه در این زمینه، حمایت امیر از روحانیون در برابر فتنة بابیه بود. در عرصة قضایی نیز، گامهایی برای تلفیق قوانین عرفی و شرعی برداشت و به آزادی دینی و حقوق اقلیت های مذهبی نیز توجهی مخصوص معطوف داشت.[۱۲] در مجموع، سیاست مذهبی امیر کبیر، به رغم محدود کردن نقش روحانیون، به بیداری اسلام کمک کرد. او، با ارجحیت دادن به «آگاهی» و عقلانی کردن امور در عرصه های دینی و روزآمد کردن آن و همچنین مبارزه با وهم اندیشی و خرافه پرستی، کاستن از نقش روحانیون درباری و کاهش اختیارات امام جمعه ها، نظام العلماها و سلطان الذاکرینها، خواه ناخواه، با روند تدریجی بیداری اسلامی همراهی کرد. در دورة صدارت میرزا آقاخان نوری، قضیه بر عکس شد و به روحانیون درباری و نیروهای مذهبی مقوم و مؤید حکومت قاجار، فرصت عمل بیشتری داده شد و برای جلب نظر مساعدشان به برخی از آن ها مقرری نیز پرداخت شد.[۱۳]
در دورة صدارت میرزا حسین خان سپهسالار نیز، موقعیت نهاد دینی تضعیف شد. اصلاحات غرب گرایانة وی و اعطای امتیازات به خارجیان، اعتراض و مخالفت روحانیون را بر انگیخت. یکی از روشهای سپهسالار برای اصلاحات، ترغیب ناصر الدین شاه برای سفر به فرنگستان و نشان دادن پیشرفت های غرب بود. از آن جا که اصلاحات مورد نظر سپهسالار آشکارا تقلید از قوانین و اصول زندگی و مدنیت غربی و در بسیاری موارد، مخالف قوانین اسلام و شرع بود، مخالفت روحانیون را بر انگیخت. عامل دیگر این انگیزش، اعطای امتیاز رویتر به انگلیسیها بود. به نظر روحانیون، به ویژه ملاعلی کنی دولت از راه اعطای امتیاز به بیگانگان، راه مداخلة بیشتر آنان را در ایران هموارتر می کرد.[۱۴] این اعتراض ها پیش از بازگشت ناصر الدین شاه و سپهسالار از سفر فرنگستان به ایران شکل گرفت. آن ها طی نامه ای از شاه خواستند که سپهسالار را به ایران نیاورد. نامه ها در رشت به دست شاه رسید. ناصر الدین شاه مجبور شد که سپهسالار را از صدارت عزل و به حکمرانی گیلان بگمارد و بی او به تهران بیاید.[۱۵] علما تهدید کرده بودند که در صورت عزل نشدن سپهسالار، از ایران خارج خواهند شد. شاه پس از تسلیم به خواست علما، پس از ورود به تهران، به دیدار ملا علی کنی رفت و مراتب احترام را به جای آورد تا از نارضایتی علما بکاهد. برخورد حاج ملا علی کنی با سپهسالار، شاخص ترین برخورد نهاد دینی و علمای شیعه با ارکان حکومت قاجار در دورة قاجاریه تا زمان شکل گیری نهضت تحریم تنباکو است.[۱۶] یکی از دلایل سرسختی روحانیون در برابر سپهسالار، تلاش وی به عنوان وزیر عدلیه در واگذار کردن حق انتصاب مجتهدان به محاکم شرع به دولت بود.[۱۷] در ادامة مبارزة نهاد دینی با دولت، به رهبریملا علی کنی امتیاز رویتر سرانجام لغو شد.[۱۸] حاج ملا علی کنی در این زمان، ملقب به رئیس المجتهدین بود، مقابله اش را با اقدامات مضر به حال دین، دولت و مردم به صورت همه جانبه دنبال می کرد. او به عنوان طراح سیاست مذهبی، افکار و اقدامات منورالفکران سکولار و دین ستیز را نیز زیر نظر داشت و با آن به مقابله برخاست. از جملة آن منورالفکران می توان به ملکم خان ناظم الدوله و فتحعلی خان آخوندزاده اشاره کرد. این افراد به عنوان طراحان سیاست مذهبی و افکار سکولار سپهسالار عمل و نظریه پردازی می کردند.[۱۹]
میرزا ملکم خان، به رغم تلاشش در مذهب مآبی مقاصد تجدد خواهانه اش، به اصول و مبانی فکری مکاتب مادی غرب معتقد بود و اگر آن را پنهان می کرد بنا به مصلحت اندیشی بود؛ چون در صورت بر ملا شدن چهرة واقعی او، از جامعة مسلمانان طرد می شد. وی هنگام توقف در تفلیس در ۱۲۸۹ ق در صحبتش با آخوندزاده، دین را موجب سقوط اعتبار عقل و ترجیح نقل بر عقل و محبوس کردن آن می داند، یا در جریان یک سخنرانی با عنوان «مدنیت ایرانی» در لندن، نشان می دهد که وی اندیشة تجدد خواهی و اقتباس مدنیت غربی را در لفافة دین می پیچد. او راه منحصر به فرد پیش روی مسلمانان را برای پیشرفت در این می داند که به مسلمانان تلقین شود که مبانی ترقی غرب، همه برگرفته از اصول اسلام است و مسلمانان با به کار بستن آن، خود و آن چه داشته اند را باز خواهند یافت.[۲۰] برخی اعمال و اقوال متناقض ملکم خان را «دوگانگی و نفاق» نامیده اند و سود جویی و فرصت طلبی او را تقبیح کرده اند. میرزا ملکم خان از اولین مؤسسان تشکیلات فراماسونری در ایران و فراماسون بود.[۲۱] رسوایی و خیانت مالی و سیاسی ملکم خان در جریان واگذاری امتیاز لاتاری به اوج خود رسید. در این زمان با وجود این همه دلایل، عده ای سطحی نگر فریب شعار های او را خورده بودند، اما حاج ملا علی کنی ماهیت واقعی او را شناخته و در نامه ای به ناصر الدین شاه، خطرات فراموشخانه و عقاید ملکم و لزوم طرد وی را مطرح کرد.[۲۲]
ناصر الدین شاه قاجار در جریان سفر سوم خود در ۱۳۰۶ ق به فرنگ، امتیاز انحصاری دخانیات، توتون و تنباکو را در داخل و خارج به یک شرکت انگلیسی واگذار کرد. البته این امتیاز نامه در ۱۳۰۸ ق / ۱۸۹۰ م به امضا رسید. این امتیاز از آن جا که منافع هزاران کشاورز، کارگر و بازرگان ایرانی و اقتصاد ایران را به بیگانه واگذار می کرد، از زیان بار ترین امتیازات بود. همچنین نقش روحانیون نیز کاملاً نادیده گرفته شده بود. اما دیری نگذشت که علمای شیعه و تجار متحداً به مخالفت با آن قیام کردند. علما از آن حیث که این امتیازنامه را وسیله ای برای تسلط اجنبی بر شئون یک کشور اسلامی ارزیابی می کردند و مقاصد دینی و حفظ هویت دینی جامعه را در مخاطره می دیدند و تجار نیز منافع اقتصادی خود را با خطر بزرگی مواجه می دیدند، به مخالفت برخاستند. سرازیر شدن انگلیسیها به ایران و مغایرت اعمال و رفتار و اقدامات آن ها با فرهنگ و معتقدات مذهبی مردم، به مخالفان فعالیت کمپانی رژی افزود و به تدریج جریانی عظیم به رهبری روحانیت شکل گرفت.[۲۳]
در این حرکت احیاگرانة علمای شیعه، نهاد دینی به فرصتی تاریخی دست یافت تا ثابت کند که توان بسیج عمومی مردم برای غلبه بر استبداد داخلی و استعمار خارجی را دارد و در عمل نیز با فتوای تاریخی تحریم تنباکو به دست میرزای شیرازی، به هر دو هدف رسید و دولت در مقابل مردم عقب نشینی و الغای امتیازنامه را اعلام کرد. بنا به روایت رسالة دخانیه (ملا محمد علی هیدجی)، حکم میرزای شیرازی در همان نیم روز اول تا به صد هزار نسخه رسید و مایة شگفتی ایرانیان و اعجاب خارجیان شد. هیدجی می افزاید: «حتی بانوان و نوکران ناصر الدین شاه از کشیدن توتون و تنباکو امتناع کردند، به طوری که هیچ کس را یارای آن نبود که در خیابان به حال معامله یا مصرف تنباکو دیده شود. شایع بود که حتی مسیحیان و یهودیان (هم) تحریم شرعی را رعایت می کردند».[۲۴]
نکتة مهمی که وجود دارد این است که تفکر حاکم بر نهضت که جانمایة تحرک مردم و علما را تشکیل می داد، مشروط ساختن مشروعیت نسبی حکام به حفظ تمامیت ارضی و حراست از باور ها و اعتقادات دینی مردم بود. این، اساس اندیشة سیاسی شیعه را تشکیل می داد؛ اندیشه ای که قدرت سلاطین را نامشروع تلقی می کرد و بقای آن را صرفاً برای حفظ نظام می طلبید. نکتة دیگر این بود که مذهب شیعه در این دوره به عنصری مهم در وفاق اجتماعی و همبستگی فکری مردم تبدیل شده بود. در این خیزش قطعاً ثابت شد که پادشاه قاجار دیگر قادر به اعمال حکومت مطلقه نیست و به هیچ وجه الوهیتی در قدرت برای شاه مترتب نیست. نکتة آخر این که نقش سیاسی مرجعیت در بسیج توده در آزمونی مهم اثبات شد و از آن پس مراجع ایرانی مقیم نجف تا پس از مشروطه نیز با اطمینان بیشتر به ایفای نقش اساسی در رهبری سیاسی مردم پرداختند. بدین ترتیب، نهضت تنباکو پیش درآمدی بر نهضت مشروطیت بود که حدود پانزده سال بعد به وقوع پیوست.[۲۵]
در عصر ناصری، شاهد حرکت بیدارگرانة دیگری نیز هستیم که سید جمال الدین اسد آبادی صورت داد. سید جمال پس از فراگیری بخشی از علوم اسلامی در اینران، راهی نجف شد. هزینة تحصیل و زندگی وی را شیخ مرتضی انصاری بر عهده داشت. سید جمال چهار سال در نجف تحصیل کرد.[۲۶] سید جمال تمام امیدش برای بیدار کردن جامعة ایران و دیگر جوامع اسلامی از طریق حوزه های علمیه و روحانیون بود. به همین دلیل در سفرش به شهری یا کشوری مورد استقبال روحانیون قرار می گرفت و با آن ها به مباحثة روشنگرانه می پرداخت.[۲۷]
مهم ترین اندیشة بیدارگرانة وی، اندیشة اتحاد اسلامی بود. او تردیدی نداشت که نیرومند ترین رابطه میان مسلمانان، رابطه و پیوند دینی است.[۲۸] از مهمترین کارهای وی هویت بخشیدن به جوامع اسلامی و مسلمانان بود. شعار وی «بازگشت به اسلام» و «بازگشت به قرآن» یا «احیای سنت سلف صالح» به قصد ایجاد هویت نوین برای مسلمانان بود. محور وحدت را قرآن می دانست. در عروة الوثقی نوشت: «من آرزو دارم که سلطان همة مسلمانان قرآن باشد و مرکز وحدت آن ایمان».[۲۹]
سید جمال، در کنار اندیشة اتحاد همة مسلمین، به اوضاع ایران و لزوم بیدارگری در ایران نیز توجه ویژه ای داشت. نامة او به میرزای شیرازی، نطقهای او علیه بی دینی فرمانروایان قاجار و خطرات استیلای اقتصادی بیگانگان، در بیداری اسلامی نقش فراوانی داشته است.[۳۰] سید جمال در برانگیختن روح اعتراض در سالهای منتهی به مشروطیت سهم بسیاری داشت. او آشکارا از صدر اعظم و شاه ایران خواست که اصلاح، آزادی، عدالت و قانون را مد نظر قرار دهند که موجب تبعید وی از ایران شد. او با بسیاری از آزادی خواهان نیز مکاتبه و ارتباط داشت و آن ها را به قیام بر ضد استبداد تشویق می کرد. [۳۱]
مظفر الدین شاه قاجار هنگامی به سلطنت رسید (۱۳۱۳ ق) که روابط روحانیون با نهاد سلطنت پس از صدور فتوای تحریم تنباکو، در ظاهر رو به بهبودی بود. اما اقدام حکومت مبنی بر گماردن نوزبلژیکی به ریاست ادارة کل گمرکات ایران و رفتار تبعیض آمیز وی بین بازرگانان ایرانی و خارجی و امتیاز دادن وی به بازرگانان مسیحی، موجبات اعتراض تجار و علما را برانگیخت. در تهران، مجتهد تفرشی، آیت الله میرزا ابوالقاسم طباطبایی و دیگران تصمیم؛ برکناری امین السلطان به عنوان عامل استیلای خارجیان بر امور مسلمانان کردند. به تدریج شیخ فضل الله نوری نیز به صف مخالفان پیوست. عده ای از روحانیون ایرانی مقیم نجف از جمله آخوند ملا محمد کاظم خراسانی نیز با ارسال نامه هایی اعتراض خود را مطرح کردند.[۳۲] سر انجام، در جمادی الثانی ۱۲۲۱ ق به ارتداد میرزا علی اصغر خان اتابک (امین السلطان) رای دادند.[۳۳] شاه، در نهایت، مجبور به برکناری امین السلطان و انتصاب عین الدوله به جای وی شد.
به تدریج مخالفت روحانیون با شخص مظفر الدین شاه نیز آغاز شد. علت مخالفت، استقراض از کشورهای خارجی، سفر پرهزینه به فرنگستان، افزایش نفوذ خارجی، رکود و تعطیلی صنایع و مواردی از این قبیل بود.[۳۴] اما گسترش موج بیدارگری نهاد دینی فراتر از این حرفها بود و در این زمان، به رشد و بلوغ چشم گیری رسیده بود.
یکی از ابزارهای بیدارگرانه و آگاهی بخش در جریان نهضت مشروطه خواهی، نگارش و انتشار رساله هایی در موافقت یا مخالفت با مشروطیت بوده است. این رساله ها به کوشش روحانیون و علمای مکتب اصولی تهیه شده و هدف آن روشنگری مردم به ابعاد مشروطیت و تبیین انطباق یا تباین آن با احکام اسلامی است.[۳۵]
یکی از چالشهای مهم نهضت بیداری اسلامی و نهاد دینی در این عصر، برخورد با موج غرب گرایی در نظر و عمل بود. ارتباطهای فزایندة ایرانیان از راه های گوناگون، از جمله تجارت، سیاحت، اعزام دانشجو به جهان غرب و ورود مؤسسات تمدنی جدید و الزامات مدنیت غربی، که البته در بسیاری موارد صرفاً پوستة ظاهری مدنیت غربی بود، شرایط دشواری را برای تداوم احیای تفکر دینی پدید آورد. تناقضهای موجود در آرا و افکار علما نیز بر دامنة مشکلات افزود.
در عصر استبداد محمد علی شاهی، علمای مقیم نجف که به دور از فشارها و اختناق سیاسی ایران بودند، راحت تر از علمای فعال در ایران، نهضت مشروطیت و آزادی خواهی را ادامه دادند. آنها محمد علی شاه و روس های حامی او را دشمن اسلام و مسلمین معرفی کردند و به لزوم از میان بردن دولت مستبد و خروج سربازان کافر روسی از یاران تأکید ورزیدند.[۳۶] روحانیون ثلاثة نجف (تهرانی، خراسانی، مازندرانی) طی نامه ای به دولت عثمانی، که از اندیشه ی اتحاد اسلام حمایت می کرد، برای براندازی محمد علی شاه و اخراج روس ها از ایران استمداد کردند. البته باید در نظر گرفت که این استمداد خلیفه سنی بنا به مقتضیات زمان و تنگناهای موجود بوده است.
در داخل ایران نیز، تحرکات و اظهاراتی بر ضد محمد علی شاه و حضور نیروهای روسی ابراز شد. روحانیون مقیم نجف به همراه مقلدان خود در صدد حرکت به سوی ایران برای جهاد بودند که پیروزی مشروطه خواهان و ورود نیروهایی از اصفهان و گیلان به تهران و فرار محمد علی شاه و پناهندگی وی به سفارت روسیه، آن ها را از ادامة حرکت بازداشت.[۳۷]
حرکت دیگر علما در این سالها، در واکنش به بحران ناشی از اولتیماتوم روسیه به ایران در سالهای ۱۳۲۹ و ۱۳۳۰ ق است. مجلس دوم شورای ملی برای اصلاح امور اقتصادی، استخدام مورگان شوستر و چهار مستشار دیگر امریکایی را تصویب کرد و آن ها به ایران آمده، ادارة مالیه را به دست گرفتند. روسیه و انگلیس به مخالفت جدی با آن برخاستند، روسها ابتدا شفاهی و سپس در ۷ ذی الحجة ۱۳۲۹ کتبی به دولت ایران برای اخراج شوستر اولتیماتوم دادند و به دنبال آن به سرعت بخشهایی از شمال ایران را به تصرف در آوردند. در تبریز، ثقه الاسلام تبریزی را اعدام و در مشهد، حرم امام رضا ـ علیه السلام ـ را به توپ بستند و به توقیف مردم دست زدند. رئیس مجلس طی تلگرافی به آخوند خراسانی در نجف و دیگر علما از آن ها خواست تا به «تکلیف اسلامیت اقدام فرمایند». در واکنش به این درخواست، علمای نجف به اقداماتی در دفاع از استقلال ایران پرداختند. آنها با تعطیل کلاسهای درس و طرح مسئلة جهاد، مردم را به تجمع در کاظمین جهت عزیمت به ایران فراخواندند. با رؤسای عشایر نیز در این زمینه مذاکراتی به عمل آوردند که با قوای مسلح خود در جهاد علیه روسها شرکت کنند و آن ها نیز پذیرفتند. اما درگذشت آخوند خراسانی در شب قبل از حرکت، برنامة حرکت را به تعویق انداخت. پس از مدتی این جریان با ریاست و رهبری آیت الله عبدالله مازندرانی ادامه یافت. «هیئت منتخبه ای» متشکل از سیزده تن از آیات و حجج اسلام تشکیل شد و «ریاست معنویة هیئت منتخبه» به عهدة آقا میرزا مهدی آیت الله زادة خراسانی (فرزند آخوند خراسانی) گذاشته شد. فتواهای متعدد جهادیه صادر شد و مراجع ملت ایران را به اتحاد برای مقابله با دشمن تشویق کردند و تلگراف های متعددی نیز به مقامات رسمی ایران ارسال کردند. علما تهاجم اجانب را محو اسلامیت و استقلال ایران می دانستند. در این حرکت، نهاد دینی آیات و مراجعی، نظیر میرزا محمد تقی شیرازی، سید اسماعیل صدر و شیخ الشریعة اصفهانی نیز که چندان با مشروطه همنوایی نداشتند، به جمع علمای مجتمع در کاظمین پیوستند. اما دولت ایران، به علت عواقب این امر، با حرکت آن ها به سوی ایران مخالفت کرد و از هیئت منتخبه خواست که مردم را به شهرهای خود برگرداند و از تصمیم جهاد منصرف شود. آن ها نیز پس از سه ماه توقف در کاظمین به نجف و کربلا مراجعت کردند و این نهضت بدون اقدام و نتیجة عملی به پایان رسید؛[۳۸] اما نشان داد که مرجعیت شیعه به قدرت سیاسی نیرومندی تبدیل شده و توان بسیج توده ها را در حداقل زمان دارد. این امر ناشی از رشد آگاهی شیعیان و نفوذ و رسوخ حرکت ها و اقدام های بیدارگرانه و احیاگرانه در میان آن ها بوده است.
در عصر حکومت احمد شاه قاجار، جامعة ایران دچار حکومتی ضعیف و ناامنی فزاینده بود. در فضای ناامن و نامساعد حرکت های اصلاحی و بیدارگرانه دچار رکود شد و این امر بسیار مهم، که می توانست در سالهای آینده از شکل گیری حکومت دیکتاتوری به رهبری رضاخان جلوگیری کند، تحت الشعاع موضوع حکومت متمرکز و امنیت خواهی قرار گرفت.[۳۹] البته، در این سالها، به ویژه در سالهای منتهی به تأسیس حکومت پهلوی، حرکت ها و نهضت هایی با صبغة اسلامی پدید آمدند که باز هم تحت الشعاع گرایش به تمرکز و امنیت خواهی قرار گرفته، از میان رفتند. علت دیگر به نتیجه نرسیدن آن حرکت ها، عدم اتحادشان با علمای با نفوذ شیعه و مرجعیت دینی و قرائت های خاصی از اسلام بود که مآلاً نمی توانست از پایگاه مرجعیت تأیید و تقویت شود. البته این قیام ها و خیزش ها در فرصت کمی که داشتند، موفق به معرفی صحیح خود و برنامه هایشان نشدند و این امر امکان استمرار آن ها را کاهش داد. استعمار خارجی نیز در تضعیف آنها نقشی مستقیم داشته، چرا که برخی از خیزش ها، مانند نهضت جنوب، علیه حضور و تجاوز خارجی بوده است.
نهضت جنگل، به رهبری میرزا کوچک خان جنگلی، در شرایطی شکل گرفت که جای جای سرزمین ایران مستعد قیام های آزادی بخش برای خاتمه دادن به حضور بیگانگان و پایان دادن به اوضاع هرج و مرج زدة داخل مرزها بود. میرزا کوچک خان پس از ایجاد ارتباط با تشکیلات اتحاد اسلام در تهران و بحث و مناظره با آنها، با این هدف که «هر دولتی که نتواند مملکت خود را از سلطه و اقتدار دشمنان خارجی نجات دهد وظیفة ملت است که برای استخلاص وطنش قیام کند» مصمم به سازمان دهی نهضتی برای دست یابی به آن هدف شد. قیام وی در جنگلهای شمال ایران شکل گرفت و از شوال ۱۳۳۳ تا ربیع الثانی ۱۳۴۰ ق به طول انجامید. او فعالیت سیاسی اش را در کنار نیروهای مذهبی روحانی آغاز کرد و در وقایع انقلاب مشروطه و پس از آن با قوای مستبدین جنگید. در جریان جنگ جهانی اول به گیلان رفت و تشکیلاتی مخفی به «نام هیئت اتحاد اسلام» را پایه ریزی و به تدریج مجاهدین را به سوی خود جلب کرد. پس از چندین سال مبارزه و وارد آمدن ضرباتی بر پیکر آن، از جمله در واقعة کودتای سرخ و سرانجام با اقدام مشترک دولت وثوق الدوله، انگلیس و شوروی، نهضت جنگل محکوم به شکست شد.[۴۰]
از حرکت های دیگر که در سالهای منتهی به تأسیس حکومت پهلوی، صبغة اسلامی داشت، قیام شیخ محمد خیابانی در شهر تبریز بود. این قیام در واکنش به انعقاد قرارداد ۱۹۱۹ م دولت وثوق الدوله با انگلیس بود. البته قیامهای دیگری نیز در نقاط مختلف شکل گرفتند که به جنبشهای ضد قرارداد معروف شدند[۴۱] که به موجب این قرارداد، ادارة امور نظامی، امور مالی، ارتباطات و ادارة تشکیلات دیگری را در اختیار خود می گرفتد. شیخ محمد خیابانی از روحانیون مبارز و اصول گرای اواخر دورة قاجاریه و از آزادی خواهان و مجاهدین دورة نهضت مشروطیت بود که در تمام مراحل نهضت با نیروهای طرفدار استبداد مبارزه کرده بود که در اعتراض به انعقاد قرارداد ذکر شده و انتصاب عین الدوله به حکومت آذربایجان و پاره ای عوامل دیگر، حرکتی را علیه حکومت مرکزی سازمان دهی کرد و کنترل آذربایجان را به دست گرفت. او دشمن سرسخت بیگانگان و مخالف هرگونه مداخلة اجنبی در امور داخلی ایران بود. او همچون میرزا کوچک خان در صدد این بود که از آذربایجان شروع کند و سراسر ایران را از استیلای استبداد و استعمار رهایی بخشد.[۴۲] در اثر اعتراض های فزاینده، وثوق الدوله استعفا داد، ولی جنبش خیابانی نیز به دست دولت بعدی سرکوب شد و با کشته شدن خیابانی به پایان رسید.[۴۳]
مهم این است که حرکت خیابانی و جنگلیها را نمی توان از منظر بیداری اسلامی بررسی کرد؛ چون دیدگاه های اسلامی آن ها با دیدگاه علمای اصول گرا، که مهم ترین ویژگی آن آمیختگی دین و سیاست است، تفاوت داشت و در آن قیام ها به جدایی دین از سیاست تأکید شده بود. اما در مخالفت با استیلای کفار و بیگانگان در امور و سرنوشت مسلمین، نظر ها و دیدگاه های مشابهی داشتند و این موضوع در حرکت های ضد استبدادی و ضد استعماری بعدی نیز محرکی مؤثر بوده است.
از صحنه های دیگری که علمای شیعه دست به واکنش زدند و در قبال آن موضع گرفتند و نظرهایی ارائه کردند، طرح جمهوری خواهی رضاخان بود. این طرح در ۱۳۰۳ ش هنگامی مطرح شد که حاکمیت سلسلة قاجار کاملاً از اعتبار افتاده بود و در همسایگی ایران، در کشور ترکیه نظام جمهوری اعلام شده بود. طرح این موضوع و به خصوص متأثر بودن آن از ترکیه، دل نگرانی روحانیت را برانگیخت؛ زیرا اعلام جمهوریت را با برنامه های ضد اسلامی آتاترک در ارتباط می دانستند.[۴۴]
یکی از مخالفان جمهوریت، آیت الله سید حسن مدرس، نمایندة مجلس شورای ملی، بود.[۴۵] مدرس با جمهوری واقعی مخالف نبود و این مطلب را بارها در جواب معترضان و منتقدان گفته بود. او می گفت این جمهوری که می خواهند بر ما تحمیل کنند مبتنی بر ارادة ملت نیست، بلکه انگلیسیها می خواهند ما را به پذیرش آن وا دارند و رژیم صد در صد وابسته و تحت الحمایه را بر ایران استوار سازند و اگر نامزد جمهوری خواهی فرد آزادی خواه و ملی بود، حتماً با او همراهی می نمودم.[۴۶] حقیقت این است که جریان جمهوری خواهی رضاخان، به هیچ وجه، ماهیتی مردم سالارانه نداشت، بلکه تلاش طیفی از نخبگان فکری و سیاسی برای جابه جایی مسالمت آمیز قدرت در چهارچوب قوانین و نهاد های مستقر با هدف تشکیل حکومتی مقتدر و متمرکز بود. گذشت زمان نیز دروغ بودن ادعای جمهوری خواهی را ثابت کرد.[۴۷] مدرس در برانگیختن علما برای مخالفت با جمهوری خواهی رضاخانی نیز نقش داشته است. او در این مقطع از تاریخ معاصر ایران، در مقام مجتهدی سیاسی ـ ملی ایفای نقش می کرد. روحانیون نیز با تشکیل گردهمایی ها در قم به مخالفت برخاستند. سرانجام کار به جایی رسید که خود رضاخان دست به دامن روحانیت شد تا سرو صدا و اعتراضات ناشی از جمهوری خواهی را بخوابانند. در دورة قبل از سلطنت، رضاخان در صدد بود اقدامات خود را به کمک روحانیون عصر، به ویژه علمای مقیم نجف پیش ببرد.
خود او نیز گرایش های ظاهری طرفداری از دین نشان می داد.[۴۸] بدین ترتیب، جنبش جمهوری خواهی در پی مخالفت آشکار نیروهای مذهبی و نیز پافشاری نمایندگان جناح اقلیت مجلس به رهبری مدرس به شکست انجامید.[۴۹] مدرس به نحوة انتخابات مجلس پنجم نیز اعتراض کرد و با مرتبط کردن تقلب در انتخابات، به واهی بودن جمهوری خواهی رضاخان به افشاگری پرداخت. مدرس با استقامت و مبارزة کم نظیر، چراغ جنبش بیداری اسلامی را در این دورة اختناق فزاینده روشن نگهداشت.
دورة پهلوی اول (۱۳۲۰ ـ ۱۳۰۴ش) را می توان دورة خصومت شدید علیه فرهنگ اسلامی و نهاد های دینی دانست. یکی از عواملی که به شکل گیری و تثبیت دیکتاتوری دورة رضاشاهی منجر شد، سرخوردگی روحانیون از مشروطه خواهی و آثار گمراه کنندة شرکت مداوم و آشکار رضا شاه در مراسم مذهبی قبل از تحکیم موقعیت خود بود. در واقع دوگانگی و نفاق وی در این زمینه مؤثر بوده است.[۵۰] با این همه، نهضت بیدارگری به رغم دشواری راه، همچنان حرکتی رو به جلو داشت.
یکی از رخداد ها و تحولات مهم نهاد دینی در دورة پهلوی، تأسیس حوزة علمیة قم به کوشش آیت الله شیخ عبدالکریم حائری است. او در نهضت مشروطه خواهی خود را بی میل به آن نشان داد و از موضع گیری سیاسی دور نگه داشت. عمده ترین نتیجة تأسیس حوزة علمیة قم، انتقال مرکزیت مرجعیت شیعه از عتبات عالیه و حوزة علمیة نجف اشرف به این حوزه بود که تأثیرات فراوانی بر جامعه و مردم ایران بر جای نهاد.[۵۱] دیری نگذشت که این حوزه در مبارزه با افکار کمونیستی و اقدامات ضد دینی رضا شاه معروفیت پیدا کرد و خلأ موجود در پاسخگویی به پرسش ها و نیازهای جامعه در امور دینی و شرعی را پر کرد. از نظر سیاسی نیز، مسائل مشروطیت و دور بودن علما از مرکز تحولات انقلاب نیاز به ایجاد چنین مرکزی را مؤکد می گرداند.[۵۲] احتیاط سیاسی آیت الله حائری در شکل گیری و تثبیت موقعیت حوزة علمیة قم مؤثر بود و از گرفتار شدن آن به افراط کاری یا تفریط قبل از استحکام پایه هایش، جلوگیری کرد.
آیت الله حائری شکل سومی از مبارزة نهاد دینی را، که پی ریزی حرکت فرهنگی حوزوی و اصیل شیعی در برابر امواج فزاینده و مخرب غرب گرایی بود، پدید آورد. اگر علمای پیش از وی در بعد سیاسی و انقلابی با دو ضلع استعمار و استبداد درگیر بودند، آیت الله حائری به ضلع سوم، یعنی لائیسیسم در حال پیشروی توجه کرد و آن را جبهة اصلی مقابل دین بر شمرد و به مقابله با آن پرداخت. البته تقویت فرهنگ دینی از سوی آیت الله حائری، در آینده بیشتر ثمرات خود را بروز داد و آن پیروزی نهایی و تفوق اندیشة دینی بر سکولاریسم بود.[۵۳]
یکی از علمای روش بین و مبارز عصر رضا شاه، آیت الله محمد تقی بافقی بود. او در مراسم نوروزی ۲۹ اسفند ۱۳۰۶، که زنان درباری (بی حجاب) وارد حرم حضرت معصومه ـ علیها السلام ـ در قم شدند، به مخالفت برخاست و به همین علت دستگیر و مدتی بعد تبعید شد.[۵۴] این اعتراضات در جامعه و مطبوعات انعکاس پیدا کرد و جریان مبارزة روحانیون با سیاستهای دین ستیزانه را فعال و زنده نگهداشت.
واکنش مهم دیگر علیه سیاستهای مذهبی دین ستیزانة رضا شاه در ۱۳۰۶ ش به رهبری آیت الله نور الله اصفهانی شکل گرفت. آقا نور الله در ۳۰۶۱ ش جمعیتی به نام «اتحاد اسلامی اصفهان» از پیوند روحانیون، اصناف، کسبه، متدینین ایجاد کرد و هدف آن مقابله با سیاست های فرهنگی، مذهبی و اقتصادی حکومت پهلوی بود.[۵۵] قیام ۱۳۰۶ ش در ظاهر علیه قانون نظام وظیفه، که طلاب را نیز به خدمت نظام وظیفه ملزم می کرد، بود، اما عملاً علیه سیاستهای فرهنگی رضا شاه عمل می کرد. در ادامة این قیام، علما و طلاب اصفهان در ۲۱ شهریور ۱۳۰۶ به قم مهاجرت کردند که تا ۴ دی ۱۳۰۶ (۱۰۵روز) به طول انجامید. آیت الله حائری از مهاجرین استقبال کرد و امکانات رفاهی و زمینة انعکاس دیدگاه های آن ها را فراهم کرد. دربار ابتدا این مهاجرت را جدی نگرفت، ولی پس از آن که تیمورتاش، وزیر دربار، به دیدار مهاجرین رفت و با آن ها به گفت و گو پرداخت، نمایندگان علمای مشهد، همدان، کاشان، شیراز و برخی نقاط دیگر نیز به مهاجرین اصفهانی پیوستند. از سراسر کشور، تلگرافهایی نیز به شاه در حمایت از علما ارسال شد. با علمای مقیم نجف نیز تماسهایی برقرار شد. کار به جایی رسید که حکومت به فکر به توپ بستن قم افتاد.[۵۶] دولت به خواسته های مهاجرین تن درداد (۳۰ آذر ۱۳۰۶)، ولی علما موافقت با آن را به صدور لایحه ای از طرف دولت و تصویب مجلس موکول کردند. در نهایت مخبر السلطنه، رئیس الورزا، و تیمور تاش با ایجاد تفرقه در میان مهاجرین و بدون عمل به تعهدات و وعده ها، به این قیام پیان دادند. در این میان، درگذشت ناگهانی و نابه هنگام آیت الله نورالله اصفهانی در قم، نیز در این پایان بی نتیجه، بی تأثیر نبوده است.[۵۷] گرچه در ظاهر امر، پایان کار بی نتیجه می نمود، ولی اجتماع روحانیون و طلاب از شهرهای مختلف و تبادل اطلاعات و افکار آن ها و پخش خبرهای این اعتراض موجب امیدواری نیروهای مذهبی برای تداوم مبارزه در سالهای آینده شد. در واقع این نوع حرکت ها نوعی تدارک صبورانه برای انجام کارهای بزرگ تر در آینده بود.
در فاصلة بین سالهای ۱۳۰۷ و ۱۳۲۰ ش عرصه بر نیروهای مذهبی و عملکرد نهاد دینی بیش از پیش تنگ تر شد. در این مدت، آیت الله مدرس بر اثر ادامة مخالفت با حکومت رضا شاه به شهر خواف تبعید و سرانجام به شهادت رسید.[۵۸]
از رویداد های مهم دیگر عصر حکومت رضا شاه، قیام مسجد گوهر شاد است که در تیر ۱۳۱۴ اتفاق افتاد و یکی از علمای مشهد به نام آیت ا لله حسین قمی در اعتراض به ترویج کلاه های سبک اروپایی به تهران آمد تا شکایتش را به رضا شاه تسلیم کند، اما دستگیر و زندانی شد. در واکنش به دستگیری وی، تجمعات اعتراض آمیزی در مسجد گوهرشاد مشهد اتفاق افتاد که با کشتار مردم به دست نظامیان سرکوب شد. این بزرگ ترین قتل عام حکومت پهلوی تا ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ است. شیخ محمد تقی بهلول، واعظ معروف، به افغانستان گریخت و آیت الله قمی نیز به عراق تبعید شد. عده ای دیگر از علما و نیروهای مذهبی دستگیر و زندانی یا تبعید شدند.[۵۹] در مجموع، رویکرد غیر دینی حکومت رضا شاه در ادارة جامعة ایران، موجب ایجاد شکاف بین حکومت و مردم و ایجاد برخوردهای خشن یا زیر زمینی شدن فعالیت نیروهای مذهبی و پیدایش وضعیت انفجار آمیز در جامعه شد.[۶۰] در نتیجه، سیاستهای اسلام زدایی، ضد خود را در جامعه پرورش داد و زمینه را برای تحولات دهه ۳۰ فراهم آورد.
با شکست دیکتاتوری رضاشاه و خروج وی در ۲۵ شهریور ۱۳۲۰ از ایران، به یکباره زنجیر های استبداد از هم گسست و نیروهای مذهبی و احیاگران تفکر دینی نیز، همچون دیگر نیروها، خود را از قیود حکومت رضا شاه آزاد یافتند. در این فضای نسبتاً آمادة سیاسی، نیروهای مذهبی تلاش خود را برای از میان بردن فضای ضد دینی و تحمیل شده بر جامعه و احیای اندیشة دینی و بیداری اسلامی شروع کردند. در این میان، حوزة علمیة قم با وارد کردن اولین نسل دانش آموختگان نواندیش خود برای هدایت مذهبی جامعه، حیات نوینی را آغاز کرد. محور های مبارزه و فعالیت نیروهای مذهبی در اوایل دهة ۳۰ عبارت بودند از: مبارزه با افکار احمد کسروی، مبارزه برای حجاب زنان، مبارزه با کمونیسم و مبارزه با بهائیت. در مورد هر کدام از موارد ذکر شده، تبلیغات فراوان و کتب متعددی تألیف و منتشر شد؛ رسائل مختلفی نیز نوشته شد که مشخص ترین آن ها رسائل حجابیه و کتاب کشف الاسرار امام خمینی بود که در واقع ردّیه ای بر رسالة اسرار هزار ساله نوشتة حکیم زاده و آثار احمد کسروی بود. این کتاب طرح اجمالی ولایت فقیه نیز بود. از سال۱۳۲۷ ش مسئلة فلسطین نیز وارد حوزة بیداری اسلامی در ایران شد. برای رسیدن به هدفهای مذکور در چهار محور مبارزه با بی دینی، تشکلها، انجمن ها، گروه ها و احزاب سیاسی ـ مذهبی نیز به وجود آمدند.[۶۱] در کنار فعالیت های یاد شده، دو محور سنتی فعالیت روحانیون مکتب اجتهادی، یعنی مبارزه علیه استبداد و استعمار نیز دنبال شد. روحانیون تبعیدی بار دیگر به صحنه بازگشتند، که از جملة آن ها آیت الله حسین قمی و سید ابوالقاسم کاشانی بودند. برنامه های آموزش دینی و مذهبی نیز اصلاح شد و وضعیت ادارة موقوفات نیز تغییر کرد.[۶۲] از پدیده های جریان احیای تفکر دینی در دهة ۳۰ ظهور امام خمینی و ورود او به صحنة سیاسی ـ مذهبی است. ایشان در ۱۳۲۳ ش نخستین بیانیة مکتوب سیاسی خود را تحریر کرد و در آن، یاد آور شد که «انبیاء در حالی که کاملاً مجذوب تأمل دربارة خداوند بوده اند، برای تغییر شرایط اجتماعی و سیاسی انسان ها قیام کرده اند. برعکس مسلمانان امروزی فقط به خاطر منافع دنیوی قیام کردند؛ و نتیجة آن هم، حاکمیت بیگانگان و عوامل آن ها، مانند رضا شاه... بود».[۶۳]
در دهه های ۳۰ و ۴۰ ش، دو رکن دیگر به ارکان فعالیت جنبش بیداری اسلامی افزوده شد و آن دو مطبوعات دینی و شاخه یا گرایش دین باور جنبش دانشجویی بود. البته مطبوعات دینی در دهه های گذشته نیز سابقة فعالیت داشت، ولی در این دو دهه از نظر کمی و کیفی گسترش چشم گیری یافت.
ویژگی جدید فعالان مذهبی مطبوعات این بود که علاوه بر روحانیون، تحصیل کرده های دانشگاهی داخل و خارج نیز به نویسندگی مذهبی روی آوردند و در شناساندن اسلام به نسل جوان کوشیدند. بخشی از مقالات مطبوعات مذهبی، سعی در تطبیق علم و دین یا اثبات مسائل دینی با استفاده از دانش جدید داشتند. از نشریات مذهبی این دوره می توان به خرد، سالنامه و هفته نامة نور دانش، آیین اسلام، پرچم اسلام، دنیای اسلام، وظیفه، مسلمین، محقق، تعلیمات اسلامی، ستارة اسلام، ندای حق، حیات مسلمین و تاریخ اسلام اشاره کرد.[۶۴]یکی از بارز ترین صحنه های پیروزی جنبش بیداری اسلامی، در نهضت ملی شدن صنعت نفت به نمایش گذاشته شد. این نهضت مهم ترین حرکت ضد استعماری دهة ۳۰ ش به شمار می رود. در جریان ملی شدن صنعت نفت، دو گرایش فکری ملی گرایی و مذهبی به هم رسیدند و از اقدامات متحدانة خود در دفاع از حقوق مردم نتیجة درخشانی گرفتند. رهبر ملی، محمد مصدق و رهبر ملامنازع مذهبی، آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی بود. آیت الله کاشانی سال ها با سلطة استعماری انگلیس در عراق و ایران مبارزه کرده بود و در این برهه از زمان با تکیه بر قاعدة «نفی سبیل» به نفی سلطة انگلیس بر ایران، به ویژه صنعت نفت پرداخت. با توجه به پایگاه توده ای ایشان و مذهبی بودن جامعة ایران، وی توانست همچون پلی ارتباطی، مردم مذهبی را به اندیشه های جبهة ملی پیوند دهد.[۶۵] اعلامیه ها، سخنرانی ها و فتوائیه های آیت الله کاشانی به مبارزة مردم مشروعیت دینی داد و براهین عقلی و شرعی لزوم ملی شدن را تبیین کرد. در این زمینه، با روحانیون و دیگر نیروهای مذهبی در تهران و شهرستان ها نیز تماس گرفت و آن ها را به حضور در صحنة مبارزه فرا خواند. و با مصاحبه های متعدد خارجی نیز استدلال ها و دیدگاه ها خود و مردم را به گوش جهانیان رسانید.[۶۶]
آیت الله کاشانی، برای عملی کردن دیدگاه های خود در جریان نهضت ملی شدن نفت، از تشکیلات مجمع مسلمانان مجاهد و جمعیت فداییان اسلام نیز بهره می برد. هستة اولیة مجمع، جمعیت فداکاران اسلام بود که در ۱۳۲۲ ش تأسیس شده بود، البته هستة اولیة جمعیت فداییان اسلام نیز به آن تشکل می رسد. مجمع دیدگاه های خود را از طریق روزنامة «مهر میهن» منتشر می کرد.[۶۷] فداییان اسلام در تحولات دهة ۱۳۲۰ ش حضور فعالی داشتند. مبارزه با افکار کسروی و همفکرانش فعالیت اصلی آن ها بود. آن ها در کنار تبلیغات و فعالیت فرهنگی به مبارزة قهر آمیز نیز معتقد بودند. آن ها بر آن بودند که مسلمانان نباید از کشتن و کشته شدن دشمنانشان هراسی در دل راه دهند. دشمنی که به حقایق اسلام گردن ننهد و قصد تجاوز به مسلمین را داشته باشد، باید نابود شود.[۶۸] آن ها در راستای تحقق اهداف خود احمد کسروی، عبدالحسین هژیر و حاجی علی رزم آرا را ترور کردند. قتل رزم آرا نقش مؤثری در تسریع روند ملی شدن صنعت نفت و تصویب لایحة آن در مجلس شورای ملی و سنا داشت.[۶۹] در واقع، قتل رزم آرا آخرین گام پیروزی در نهضت ملی شدن نفت بود.
صحنة دیگری که روحانیت مبارز شیعه در مقابل استبداد و استعمار پیروز شد، قیام سی ام تیر ۱۳۲۱ بود. در فاصلة ۲۵ تا۳۰ تیر ۱۳۳۱ که مصدق استعفا داد و محمد رضا پهلوی بلافاصله احمد قوام را به جای وی به نخست وزیری منصوب کرد، بی درنگ آیت الله کاشانی بار دیگر وارد صحنه شد. سخنرانی ها، مصاحبه های مطبوعاتی و اعلامیه های وی چنان تأثیری گذاشت که یک اعتراض سراسری علیه دولت قوام شکل گرفت. پاسخ مردم به ندای مرجعیت سیاسی بیانگر رشد مطلوب بیداری اسلامی و همه گیر شدن آن در ایران بود. او در واکنش به اعلامیة تهدید آمیز احمد قوام، طی اعلامیه ای گفت: «اعلامیة ایشان در نخستین روز زمامداری به خوبی نشان می دهد که چگونه بیگانگان در صددند که به وسیلة ایشان، تیشه به ریشة دین و آزادی و استقلال مملکت زده و بار دیگر زنجیر اسارت را به گردن ملت مسلمان بیندازند. توطئة تفکیک دین از سیاست، که قرون متمادی، سرلوحة برنامة انگلیسی ها بوده و از همین راه ملت مسلمان را از دخالت در سرنوشت و امور دینی و دنیوی باز می داشته است، امروز سرلوحة برنامة این مرد جاه طلب قرار گرفته است. احمد قوام باید بداند که در سرزمینی ک

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 3 دی 1391برچسب:, توسط ابراهیم غلامی کارشناس ارشد اندیشه سیاسی در اسلام

بیداری اسلام در جهان عرب     

 


اعراب، چون ايرانيان، از زماني كه با دولت هاي اروپايي آشنا شدند، به عمق عقب ماندگي خود و توسعه و پيشرفت اروپايي ها پي بردند. تاكنون راه حلهاي متعددي براي جبران اين عقب ماندگي ارائه شده است كه يكي از آن ها بازگشت به اسلام به مثابة دين و تمدن است.(1) بر اساس نوع پاسخ هاي داده شده به علل عقب ماندگي، آن ها را به چهار گرايش تقسيم مي كنيم. تذكر اين نكته ضروري است كه اين تقسيم بندي پاسخ هايي است كه در گفتمان بيداري اسلامي از سوي انديشمندان عرب مطرح شده و نتيجتاً نسيوناليسم، سوسياليسم و ايدئولوژيهايي از اين قبيل را پوشش نمي دهد.
اين گرايشها عبارت اند از:
الف) تمدن گرا ـ عرب گرا؛
ب) تمدن گرا ـ اسلام گرا؛
ج) اسلام گرايي سنتي؛
د) اصول گرايي اسلامي.
بر اساس تقسيم بندي فوق، طهطاوي و خير الدين تونسي(2) از انديشمندان عمدة گرايش اول؛ سيد جمال الدين اسد آبادي و تا حدودي محمد عبده از متفكران گرايش دوم؛ رشيد رضا از سخن گويان اصلي گرايش سوم؛ حسن البنا و سيد قطب و اخوان المسلمين از فعالان گرايش چهارم اند.
به لحاظ تاريخي، هر چه به زمان حاضر نزديك مي شويم، گرايش هاي اسلامي اصول گرا بر ديگر جريان هاي فكري غالب شده، آن ها را به حاشيه مي راند؛ جهت گيري ضد غربي آن تشديد مي شود، ويژگي مبارزه جويانة آن آشكار تر مي شود، و از دولت هاي حاكم در جوامع اسلامي فاصله مي گيرد، انديشه هاي سلفيه در آن ها قوت گرفته و از يك حركت فكري به يك جنبش توده اي و سياسي تبديل مي شود. در جريان اين تحولات مسئله مهم، شكست انديشه هاي قبلي است كه موجب شكل گيري انديشه هاي اصول گرا شده است.

الف) گرايش تمدن گرا ـ عرب گرا

اولين موج بيداري اسلامي نوگرا از طهطاوي در مصر و خير الدين پاشا تونسي در تونس آغاز مي شود. طهطاوي انديشة خود را بر اين محور استوار مي كند كه مسلمانان براي ترقي چاره اي جز دستيابي به علم اروپايي ندارند.(3)
طهطاوي با ستايشي فراوان از اروپا ياد مي كند و نهادهاي سياسي آن را تحسين مي كند. وي اصولاً از غرب و عامل استعمار به عنوان عامل عقب ماندگي جوامع اسلامي غافل است. اما در پاسخ به اين كه چرا گرايش وي را گرايش تمدن گرا ـ عرب گرا مي ناميم، بايد گفت كه طهطاوي در انديشة ترقي اعراب و به طور محدودتر مصر است.
خيرالدين تونسي از طهطاوي هم فراتر مي رود؛ هر چند كه بنياد هاي اصلي انديشة وي نيز همانند طهطاوي است. او نظرش را بر دو استدلال متكي كرد: نخست آن كه فقه اسلامي اجراي اصلاحات براي تقويت و بهبود زندگي اقتصادي و فرهنگي را قدغن نمي كند و دوم آن كه از آن جا كه تمدن اروپا بيشتر بر پاية چيزهايي قرار دارد كه اسلام در گذشته به آن داده است، اين وظيفة مسلمانان است كه آن را بازگردانند.(4)
به طور كلي، مي توان گفت كه گرايش تمدن گرا ـ عرب گرا داراي ويژگي هاي زير بود:(5)
1. اصالت و برتري تمدن غرب را پذيرفته بود و مسلمانان را داراي اين توانايي مي دانست كه در كسب فناوري و تمدن غربي موفق اند، زيرا علم غربي را همان علوم اسلامي مي پنداشتند.
2. هر دو نمايندة برجسته اين گرايش از مقامات دولتي بود و اخذ تمدن و نهاد ها و فناوري غربي و ترقي مسلمانان را وظيفة دولت به شمار مي آورند. به همين سبب اصولاً حركت آنان يك جنبش توده اي سياسي نيست و ملت نيز مخاطب اول آنان نيست.
3. روش و منش آنان اصلاح گراست و به دنبال اصلاح نهادهاي سياسي ـ اجتماعي جوامع خود با استفاده از تجارب و نهاد هاي اروپايي اند.
4. اين گروه اصولاً به احتمال تضاد اسلام و تمدن اروپايي نمي انديشند، زيرا آنان يقين دارند كه اساساً تمدن اروپايي بر گرفته از اسلام و علوم اروپايي ترجمة علوم اسلامي پيشين است. بنابر اين، هدف آنان تعيين معياري بود كه در اخذ تمدن از اروپا به كار آيد» و «از نظر آنان تنها بهسازي «نهاد هاي غير ديني» ضرورت داشت.
5. آنان انديشة وحدت امت اسلام را ندارند. نگرش آنان كاملاً محدود به وطن خود است و حتي زماني كه از وطن عربي هم سخن مي گويند، مرادشان همة ممالك عرب زبان نيست، بلكه دقيقاً منظور مشخصي دارند كه براي نمونه طهطاوي وطن عربي را مصر مي داند.

ب) گرايش تمدن گرا ـ اسلام گرا

بين اين گرايش و گرايش اول اشتراكاتي وجود دارد. در واقع نسل دوم از مناديان بيداري اسلامي را مي توان «تمدن گرا ـ اسلام گرا» ناميد كه چهرة بارز آن سيد جمال الدين اسد آبادي و شيخ محمد عبده است. با اين تفاوت كه سيد جمال به نسل اول نزديك تر است و عبده به نسل سنت گراي پس از خود نزديك تر است. بايد گفت كه اصلاحگري سيد جمال ابعادي مختلف دارد، اما روح اصلي اصلاح گري سيد جمال در جهان اسلام «تجدد» است. سيد به دنبال اين است كه جهان اسلام و مسلمانان را با دوران جديد، ويژگي ها و عوامل شكل گيري آن آشنا كند و شرايطي را فراهم كند كه مسلمانان نيز در اين دنياي جديد و تمدن آن سهمي به دست آورند و با اتكا بر عناصر اصلي آن يعني علم و عقل و ديگر عناصر آن از جمله نهاد هاي سياسي دموكراتيك بر قدرت خود بيفزايند. شايد از اين منظر بتوان گفت كه دغدغة اصلي سيد دغدغة هويتي نيست، بلكه اين است كه چگونه مي توان به جهان اسلام قدرت بخشيد. به اعتقاد سيد، تمدن جديد و مدرن غرب، بر اساس اصول اسلامي پديد آمده است؛ در اين جا سيد جمال، بر خلاف عرب گرايان تمدن گرا، بر دو فرض اساسي تأكيد مي كرد: نخست نقش ناگزير دين در زندگي ملت ها و دوم، نياز به نهاد هاي جديد و مهارت هاي فني براي برآوردن خواست هاي زندگي جديد.(6)
دو هدف اصلي سيد جمال، يعني تحقق وحدت اسلامي و مبارزه با سلطة غرب، از نقاط تمايز انديشة وي از نحلة تمدن گرايان عرب گرا بود. در نظر سيد جمال، جهان اسلام كليتي يكپارچه بود كه در صورت انسجام و وحدت آن، مسلمانان مي توانستند در مقابل سلطة اروپا مقاومت كنند. درك سيد از اروپا و رفتار آن، بسيار عميق تر از نحلة پيشين بود. اگر چه سيد تمدن و ترقي اروپا در علم و صنعت را به رسميت مي شناخت، ولي به سلطة آن در جهان اسلام هم حساسيت بسياري داشت و در نتيجه بخش عمدة توان خود را صرف مبارزه با آن كرد كه در اين مبارزه گاه مخاطبان وي دولتهاي اسلامي بودند و گاه ملل اسلامي و همين امر موجب شد كه حركت سياسي جنبة يك جنبش سياسي و توده اي را نيز به خود گرفته و از انديشه هاي صرفاً اصلاحي نحلة پيشين فراتر رود و حتي در مورد ايران، جنبة انقلابي گرفت و علما و ملت را به انقلاب عليه استبداد ناصر الدين شاه فراخواند و در عثماني نيز در نهايت موجب مخالفت سلطان عثماني و احتمالاً مرگ وي به دست عوامل باب عالي شد. نكتة اساسي ديگر انديشه هاي نوگرايانه سيد جمال اين بود كه در عين اين كه آشكارا مسلمانان را به مقاومت در برابر سلطة اروپا بر سرزمين هاي اسلامي تحريك مي كرد، با تأكيد بر اقتباس از دستاورد هاي علمي و صنعتي غرب، تقليد از غرب را رد مي كرد. به همين علت هم از روند موجود در جوامع اسلامي انتقاد مي كرد.(7)
در مجموع، مي توان محور هاي اصلي نحلة تمدن گرايي ـ اسلام گرايي را تأكيد بر اصالت عقل و علم، توانايي اسلام در تمدن سازي و افزايش اقتدار مسلمانان، يگانگي و اتحاد اسلامي و مبارزه با سلطة اروپا دانست كه در گذر زمان شكل گرفته و دچار تحول شدند.

ج) گرايش اسلام گرايي سنتي

اگر تمدن گرايان اسلام گرا، احياي اسلام را در احياي علمي، جذب تفكر نوين و استفاده از دستاوردهاي فناوري اروپايي در جوامع اسلامي مي دانستند، اسلام گرايان سنتي و متفكر برجستة آن، رشيد رضا كه ادامه دهندگان سلفيه هستند، احياگري اسلام را در بازگشت به روش و سيرة «بزرگان اسلام» مي دانستند. مي توان گفت كه ناكامي دولت هاي اسلامي در تحقق انديشه هاي نحله هاي پيشين، در جذب دستاورد هاي علمي و سياسي تمدن نوين و بر عكس، افتادن در دام قهقرايي شديد تر «تمدن و ترقي»، سنت گرايان اسلامي را نسبت به تهديد غرب و از دست رفتن هويت اسلامي، دچار نگراني هاي شديد تري كرد و اسلام گرايي سنتي پاسخي به اين نگراني ها بود.
هراير دكمجيان، سيد جمال، عبده و رشيد رضا را در درون گرايش سلفيه مورد مطالعه قرار مي دهد،(8) در حالي كه اين تلقي خطايي آشكار است. انديشة اسلام گرايي سنتي از نوگرايان فاصله مي گيرد و به محافظه كاري تمايل پيدا مي كند. نوگرايان در پي اصلاح و تطبيق اسلام با مقتضيات جديد بودند، در حالي كه محافظه كاران سخت به سنت هاي اسلامي پاي بند بوده نسبت به نفوذ فرهنگي و تهديد سياسي غرب واكنش نشان مي دهند. مجيد خدوري به درستي رشيد رضا را در چارچوب گرايش هاي سنت گرا بررسي مي كند كه با رنگ و لعاب نوگرايي پوشش داده شده است. رشيد رضا گرچه به ظاهر نوگراست، اما نمايانگر پيوندي دروني با سنت گرايي بود، سلفي گرايي رشيد رضا موجب تمركز افراطي او بر احاديث شد كه افزون بر اين كه نشان دهندة ماهيت سنتي انديشة او است، مانع از دست يابي او به يك جهان بيني گسترده تر شد و همين امر هم او را از انديشه هاي وحدت گرايانة سيد جمال دورتر كرد و گرايش هاي ستيزه جويانة وي دربارة شيعه را، كه يادآور ستيزه جويي سلفيه بود، موجب شد.
به هر حال، انديشة سياسي سنت گراي رشيد رضا، به جاي تأكيد بر حكومت قانون، آزادي و مشروطه كه در انديشه هاي نوگرايانه طهطاوي و سيد جمال بر آن پافشاري مي شد، به دنبال بازسازي نظام اسلامي بود كه به آن عناصري از آرمان گرايي صدر اسلام كه به پيش داوري هاي دنيوي، نژادي، فرقه اي آلوده نشده افزوده مي شد.(9)
رشيد رضا معتقد است كه غرب براي طي كردن مراحل پيشرفت، اصولي را به كار گرفت كه اسلامي هستند، حال آن كه خود مسلمانان اين اصول را رها كرده اند. اگر چه رشيد رضا در رهيافت سنت گراي خود چندان به غرب نپرداخته است، ولي از خط فكري وي معلوم است كه رويكردي ستيزه جويانه نسبت به غرب دارد و از آن خوش بينيهاي موجود در گرايش تمدن گرا ـ عرب گرا اثري به چشم نمي خورد.(10)
حسن حنفي كارنامة رشيد رضا را اين گونه خلاصه مي كند: رشيد رضا پس از آن كه عمري را در اصلاحگري و نوانديشي و ترقي خواهي گذرانده بود، خود را از تأثير طلايه داراني چون طهطاوي و سيد جمال و نيز عبده رها ساخت و به دامن محمد بن عبدالوهاب پناه برد كه او را به ابن قيم جوزيه و ابن تيميه و سپس به احمد بن حنبل مي رسانيد. وي به جاي ميل به شيوه هاي مدنيت نو و همگامي با تحولات زمانه، فرو بستگي و هجوم به غرب را ترجيح داد.(11)
د) گرايش اسلام گرايي اصول گرا. ژاك برك در تحليلي كه از اصول گرايي اسلامي دارد «ناتواني كشور هاي اسلامي را در ارائة مدلهاي متناسب با عصر تكنيك و تمدن در قرن بيستم، زمينه ساز افراطي شدن آن ها مي داند. وي مهم ترين علت دروني را توقف اجتهاد و سركوب حركت هاي اصلاحي به نام مبارزه با بدعت مي داند.»(12) در واقع، اين شكست ها، در كنار ناتواني در اجراي اصلاحات، به عنوان يك تراژدي غمبار، روح اعراب را آزرده ساخته است و آنان را در طيفي از انفعال تا تندروي سياسي سرگردان ساخته است.
حسن البناء، بنيان گذار اخوان المسلمين، دربارة اصلاح گران اسلامي چنين نظر مي دهد: اسد آبادي فقط يك فرياد هشدار براي مشكلات است و شيخ محمد عبده فقط يك معلم و فيلسوف و رشيد رضا فقط يك تاريخ نويس و وقايع نگار است، در حالي كه اخوان المسلمين به معني جهاد، تلاش و كار است و فقط يك پيام نيست.(13)
اخوان المسلمين جنبشي سياسي ـ‌ مذهبي است كه به دنبال دگرگوني هاي اساسي در جوامع اسلامي است. يكي از اعتقادات اساسي اخوان المسلمين «قدرت تفوق ناپذير اسلام در حل مسائل اجتماعي و سياسي مسلمين است»(14) كه در واقع جوهر اصول گرايي اسلام گرايي است.
اگر حسن البناء رهبر سياسي اخوان المسلمين بود، افرادي چون سيد قطب و محمد غزالي نمايندگان برجستة فكري اخوان المسلمين بودند. بايد گفت كه تفاوت طهطاوي، خير الدين پاشا تونسي، سيد جمال، محمد عبده، رشيد رضا و سيد قطب در سير تحول جنبش بيداري اسلامي كاملاً مشهود و اساسي است و هر چه بدين سو نزديك مي شويم ويژگي مبارزه جويي آن قوي تر شده و از التقاط گرايي آن كاسته مي شود. انديشه هاي سيد قطب بيانگر اين خلوص گرايي و اصول گرايي و مبارزه جويي است.
سيد قطب تمامي جوامع موجود را جاهلي مي داند و جوامع اروپايي را اوج جاهليت مدرن تلقي مي كند و اين جا است كه تفاوت اساسي و تعيين كنندة انديشة وي با پيشگامان اسلام گرايي كه برتري و پيشرفت تمدن اروپايي را پذيرفته بودند، خود را نشان مي دهد. سيد قطب به تعريف دوبارة واژه هاي «توسعه» و «توسعه نيافتگي» و معرفي معيار هاي جديد براي پيشرفت و ترقي پرداخت. قطب تأكيد مي كرد كه جامعة توسعه يافته جامعه اي نيست كه در نقطة اوج توليد مادي است، بلكه جامعه اي توسعه يافته است كه تفوق اخلاقي از خود نشان دهد. جامعه اي كه از نظر علم و فناوري در اوج است، ولي در اخلاقيات در حضيض، آن جامعه عقب مانده است، در حالي كه جامعه اي كه در اخلاقيات در ردة بالا است ولي از نظر علم و توليد مادي در پايين، آن جامعه پيشرفته است.(15)
نهضت امام خميني اوج گرايش اصول گرايي اسلامي است كه ديگر جنبشهاي اسلامي در سراسر جهان تحت تأثير موفقيت ايشان در تأسيس جمهوري اسلامي توانا شدند. تفكر و طرح امام خميني در واقع تلفيقي از هويت و توسعه بود. در حالي كه رهبران پيشين جنبش بيداري اسلامي چون سيد جمال به دنبال توسعه و تجدد بودند و برخي هم به صورت كمرنگي بر هويت تأكيد مي كردند. امام خميني همان گونه كه به دنبال احياي هويت اسلامي بودند، توسعه نيز در گفتمان وي از جايگاه ويژه اي برخوردار بود، توسعه اي كه در چارچوب هويت اسلامي تعريف مي شد. نظرية سياسي امام منحصراً در قالب و شكل اسلامي مطرح مي شد و همين امر موقعيت و ويژگي ممتازي به امام خميني در جنبش اسلام گرايي در جهان اسلام مي دهد.(16)
انقلاب اسلامي ايران، به رهبري امام خميني، در تولد و تحرك بسياري از جنبش هاي اسلامي در جهان اسلام نقش داشته است. افول قوم گرايي، ناسيوناليسم، لائيسيسم، راه را براي حضور قدرتمندانة اسلام گرايي در منطقه مهيا كرد و انقلاب اسلامي و انديشه هاي امام خميني هم تأثير فراواني در اين روند گذاشت. در ميان رهبران بيداري اسلامي در جهان عرب، انديشه هاي سيد قطب تا حدي به انديشه هاي امام نزديك بود. «آيت الله خميني و سيد قطب هر دو راه حل نهايي مسائل را در راهي مي ديدند كه براي فهم اسلام داشتند. هر دو جهان را به صورت تقابل ما و آن ها در نظر مي گرفتند. آيت الله خميني دو قطب اين تقابل را مستضعف و مستكبر مي ناميد و سيد قطب آن دو را جاهليت و اسلام؛ هر دو آن دسته از بخشهاي جهان كه نظام اسلامي بر آن حاكم نيست ـ و در اين جا ما مي توانيم آن بخشهايي را نيز كه رفتار ديني بر آن ها حاكم نيست به آن دسته اضافه كنيم ـ قلمرو جاهليت و استكبار دانسته اند». در نظر انديشمنداني چون امام و سيد قطب، اسلام هم دين است و هم دولت و ارزشها و الگوهاي رفتاري غرب نمي تواند با ارزشهاي اسلامي سازگار باشد.


نوشته شده در تاريخ یک شنبه 3 دی 1391برچسب:, توسط ابراهیم غلامی کارشناس ارشد اندیشه سیاسی در اسلام

 

انتخابات 92 (1)؛ مصاف جبهه انقلاب اسلامی با جریان تحجر

با بررسی روند مسایل فرهنگی- سیاسی در دو دهه گذشته، به این نتیجه می رسیم که انتخابات یازدهم ریاست جمهوری، مصاف جبهه مستضعفین با جریان متحجرین خواهد بود.

در انتخابات ریاست جمهوری سال های 68 و 72 ، جریان لیبرال، زمام قوه مجریه را به دست گرفت و طی 8 سال با فعالیت های مختلف در صدد کمرنگ کردن ارزشهای انقلاب اسلامی تحت عنوان اسلام برآمد.

مردم در کل از عملکرد فرهنگی، سیاسی، اقتصادی ، مدیریتی و سیاست خارجی این جریان راضی نبودند و به همین علت به دنبال تفکر و مدیریتی دیگرمی گشتند.

جریانات سیاسی با یک طراحی منافقانه توپ سیاست را به هم پاس داده و با یک جنگ زرگری و ظاهری، نبرد دو جبهه مخالف را برای مردم به نمایش گذاشتند.

یعنی جریان لیبرال و تکنوکراتها یک سو و جریان چپ و رفورمیست در مقابل آن!! که در پشت صحنه با هم اهداف مشترکی را دنبال میکردند...

سال 76 و 80 جریان چپ زمام امور اجرایی را در دست داشت و همان راه را با شدت و حدت بیشتری ادامه داد!

با این هدف که به کلی ارزشها و فرهنگ انقلاب اسلامی را از صحنه نظام اسلامی و جامعه انقلابی حذف کند.

اما غافل از حقیقت و ذات انقلاب اسلامی و نظام ولایت، چرا که انقلاب اسلامی هرگز نابود نمی شود!

تفکر انقلابی و اصولگرایی واقعی با شعار دولت اسلامی در کمال ناباوری احزاب لیبرال و مدرن چپ و راست، در سال 84 زمام قوه مجریه را بدست گرفت .

در آن مقطع سه جریان سیاسی به میدان محک وارد شدند.

اصولگرایی واقعی به عنوان نماینده و تجلی اراده مردم ، با پشتوانه امام و امت؛ اصولگرایی حزبی با پشتوانه جریان متحجر راست و جریان لیبرال که ائتلافی بود از جریانات تکنوکرات و رفورمیست.

اقبال عمومی جریان اصولگرایی واقعی را شامل شد و جریان لیبرال شکست خورد و اصولگرایی حزبی مفتضح گردید.

سال 88 محک جریانات سیاسی دوباره ای بود.

این بار اصولگرایی واقعی یک طرف و در مقابل ائتلاف اصولگرایی حزبی و جریان لیبرال همه با هم یک جبهه را تشکیل میدادند.

که شاهد بودیم اصولگرایی واقعی با پیروزی قاطع حرکت را ادامه داد.

عملکرد جبهه لیبرال - اصولگرایی حزبی فتنه 88 را کلید زد که در جای خود باید مورد تجزیه و تحلیل موشکافانه قرار گیرد.

اما سال 92؛

همان جبهه بندی سال 88 تکرار خواهد شد البته با کمی تفاوت.

حضور جریانهای لیبرال کمرنگ تر و اصولگرایی حزبی پررنگ تر!

چرا که جریان اول در اثر شکست فتنه 88 آبرویی ندارند و جریان دوم - تحجر- عریانتر از گذشته در میدان محک وارد خوهد شد.

این جریان تمام تلاش خود را انجام داده و انجام خواهد داد تا :

اصولگرایی واقعی پیروز این میدان نباشد!!

بنابراین دست به هر تلاشی خواهد زد تا هدفش محقق شود!

انتخابات 92 فصل و مرحله دیگری از روند حرکت انقلاب اسلامی خواهد بود.

چرا که غلیظ ترین و پیچیده ترین حجاب انقلاب اسلامی دریده خواهد شد؛انشاالله تعالی.البته اگر ما هوشیار و بصیر باشیم و در میدان طراحی شده توسط  نفاق بازی نکنیم...

امت بیدار است... جبهه اصولگرایی واقعی ، پرتلاش به وظایف خود عمل میکند و امام امت نیز هادی این جریان و جبهه ی مقدس حق...

باید به هوش باشیم و با تبیین درست و دقیق و به موقع مبانی اعتقادی و معرفتی انقلاب اسلامی و دولت اسلامی، راه را برای ادامه روند پربرکت انقلاب اسلامی هموار نماییم....

نباید اجازه دهیم جریان تحجر به نام اصولگرایی و به نام ولایت ،زمام اموررا بدست گیرد!

رمز پیروزی؛ استراتژی تبیین:

بایسته است که با تبیین معارف اسلام ناب محمدی(ص) نقاب از چهره ی اسلام امریکایی برداشته شود تا برای همیشه این تفکر خطرناک و مخوف  از صحنه روزگار محو گردد.

پس از 33 سال موقعیت بسیار خوبی ایجاد شده است تا به یاری خداوند متعال این مانع ظهور امام عصر(عج) نیز از سرراه انقلاب  اسلامی برداشته شود.

مبارزه با اسلام امریکایی از سختترین و پیچیده ترین مراحل انقلاب اسلامی است.

اگر به هوش نباشیم ، فتنه ای پیچیده تر از 88 در پیش خواهیم داشت.

البته خواص اهل حق طی سه سال گذشته اشتباهات استراتژیک زیادی مرتکب شده اند که باعث فرصت سوزیهای زیادی گردیده است!!

و جریان نفاق خود را در این فرصتها کمی بازسازی نموده است...

در انتخابات مجلس نهم نیز شاهد بودیم برخی چهره های شاخص تحجر وارد مجلس شدند و این مهم را باید مد نظر داشت.

نویسنده:ابراهیم غلامی

 


نوشته شده در تاريخ شنبه 11 آذر 1391برچسب:, توسط ابراهیم غلامی کارشناس ارشد اندیشه سیاسی در اسلام

صفحه قبل 1 صفحه بعد